کاسه نواختن. کاسه زدن: و تمامت پادشاه زادگان و نوینان بر موافقت او جوک زدند، باتو کاسه گرفت وخانیت را در محل خود قرار داد. (جهانگشای جوینی). ساقی بصوت این غزلم کاسه میگرفت میگفتم این سرود و می ناب میزدم. حافظ. در این کاسه گفتن ایهام بشراب خوردن هم هست ولی کاسه گرفتن در اصل همان نواختن کاسه است. رجوع به کاسه وکاسه زدن و کاسه گاه و کاسه گر و کاسه نواز در ذیل کلمه آهنگ شود
کاسه نواختن. کاسه زدن: و تمامت پادشاه زادگان و نوینان بر موافقت او جوک زدند، باتو کاسه گرفت وخانیت را در محل خود قرار داد. (جهانگشای جوینی). ساقی بصوت این غزلم کاسه میگرفت میگفتم این سرود و می ناب میزدم. حافظ. در این کاسه گفتن ایهام بشراب خوردن هم هست ولی کاسه گرفتن در اصل همان نواختن کاسه است. رجوع به کاسه وکاسه زدن و کاسه گاه و کاسه گر و کاسه نواز در ذیل کلمه آهنگ شود
خستگی و کوفتگی (اعضای بدن و غیره) ، درماندن در رفتار از سستی، دچار اضطراب شدن: چشم چون بستی ترا تاسه گرفت نور چشم از نور روزن کی شکفت. مولوی (مثنوی چ خاور ص 80)
خستگی و کوفتگی (اعضای بدن و غیره) ، درماندن در رفتار از سستی، دچار اضطراب شدن: چشم چون بستی ترا تاسه گرفت نور چشم از نور روزن کی شکفت. مولوی (مثنوی چ خاور ص 80)
در تداول عامه، دم در و بیرون خانه و خانه همسایه: رفتن دختر به در و همسایه خطاست، باشندگان بر در خانه و همسایگان: در و همسایه از فریادهای دائم آنان به امان آمده بودند
در تداول عامه، دم در و بیرون خانه و خانه همسایه: رفتن دختر به در و همسایه خطاست، باشندگان بر در خانه و همسایگان: در و همسایه از فریادهای دائم آنان به امان آمده بودند
گرفتن و خوردن پیاله و قدح شراب: هشیار کی شویم که از ساقی الست بر یاد چشم مست تو ساغر گرفته ایم. خواجو (دیوان ص 302). ز باده بر سر رندان جنون شود مستی بیاد روی تو گرساغر دگر گیرند. کمال خجندی (دیوان ص 125). ، باده خوار شدن. میخواره شدن. باده پرست شدن. باده پیما شدن: فکندم دفتر و جستم ز طامات خراباتی شدم ساغر گرفتم. انوری (دیوان چ نفیسی ص 545). گر از آن لب بچشد چاشنیی زاهد شهر به خرابات مغان آید و ساغر گیرد. کمال خجندی (دیوان ص 141)
گرفتن و خوردن پیاله و قدح شراب: هشیار کی شویم که از ساقی الست بر یاد چشم مست تو ساغر گرفته ایم. خواجو (دیوان ص 302). ز باده بر سر رندان جنون شود مستی بیاد روی تو گرساغر دگر گیرند. کمال خجندی (دیوان ص 125). ، باده خوار شدن. میخواره شدن. باده پرست شدن. باده پیما شدن: فکندم دفتر و جستم ز طامات خراباتی شدم ساغر گرفتم. انوری (دیوان چ نفیسی ص 545). گر از آن لب بچشد چاشنیی زاهد شهر به خرابات مغان آید و ساغر گیرد. کمال خجندی (دیوان ص 141)
ناچیز گرفتن. حقیر شمردن. ناچیز انگاشتن. بچیزی نیاوردن. (یادداشت بخط مؤلف) : کآن فژه پیر زبهر تو مرا خوار گرفت برهاناد از او ایزد جبار مرا. رودکی. هنوز این نیاموخت آئین جنگ همی خوار گیرد نبرد پلنگ. فردوسی. کسی گر خوار گیرد راه دین را برد فردا پشیمانی و کیفر. ناصرخسرو
ناچیز گرفتن. حقیر شمردن. ناچیز انگاشتن. بچیزی نیاوردن. (یادداشت بخط مؤلف) : کآن فژه پیر زبهر تو مرا خوار گرفت برهاناد از او ایزد جبار مرا. رودکی. هنوز این نیاموخت آئین جنگ همی خوار گیرد نبرد پلنگ. فردوسی. کسی گر خوار گیرد راه دین را برد فردا پشیمانی و کیفر. ناصرخسرو
ضعیف شدن. از تن خرد شدن: پس نه مقری تو که ملک خدای هیچ نگیرد نه فزونی نه کاست. ناصرخسرو. شکر است آب نعمت و نعمت نهال اوست بی آب خوش نهال نگیرد مگرکه کاست. ناصرخسرو
ضعیف شدن. از تن خرد شدن: پس نه مقری تو که ملک خدای هیچ نگیرد نه فزونی نه کاست. ناصرخسرو. شکر است آب نعمت و نعمت نهال اوست بی آب خوش نهال نگیرد مگرکه کاست. ناصرخسرو
درگرفتن. (آنندراج). به وقوع پیوستن. وجود یافتن. تحقق یافتن: بهای بوسه اش سر میدهم چون زر نمی گیرد خیالی کرده ام با خویش اما سر نمی گیرد. بیانا (از آنندراج). - سر گرفتن عروسی، بهم جوش آمدن. جور شدن. ، موافقت کردن و درگیر شدن صحبت. (آنندراج) ، سر گرفتن خانه، بسیار داد و فریاد کردن بچه ها یا زنان در خانه و اطاق و غیره. (یادداشت مؤلف)
درگرفتن. (آنندراج). به وقوع پیوستن. وجود یافتن. تحقق یافتن: بهای بوسه اش سر میدهم چون زر نمی گیرد خیالی کرده ام با خویش اما سر نمی گیرد. بیانا (از آنندراج). - سر گرفتن عروسی، بهم جوش آمدن. جور شدن. ، موافقت کردن و درگیر شدن صحبت. (آنندراج) ، سر گرفتن خانه، بسیار داد و فریاد کردن بچه ها یا زنان در خانه و اطاق و غیره. (یادداشت مؤلف)
لهجه و صورتی است از مصدر مرکب از سرگرفتن بمعنی اعاده کردن و دوباره انجام دادن کاری: برخیز و نماز باسرگیر. (تفسیر ابوالفتوح). و نماز باسرگرفت. (تفسیر ابوالفتوح). و نماز باسر باید گرفتن. (همان کتاب). و رجوع به گرفتن شود
لهجه و صورتی است از مصدر مرکب از سرگرفتن بمعنی اعاده کردن و دوباره انجام دادن کاری: برخیز و نماز باسرگیر. (تفسیر ابوالفتوح). و نماز باسرگرفت. (تفسیر ابوالفتوح). و نماز باسر باید گرفتن. (همان کتاب). و رجوع به گرفتن شود
محبوب معشوق، دوست رفیق. یا یار غار. ابوبکرکه درغار ثور همراه رسول خدا بود، مجازا رفیق یک رنگ وموافق ، کمک کار ناصر معین. یا به یار داشتن، کمک گرفتن: هیچکس را تو استوار مدار کار خود کمن کسی بیار مدار. (سنائی) یا یار گرفتن، در بازی یک یا چند تن از بازی کنان رابرای کمک خودبرگزیدن، همراه: مرا حیایی مناع است و نازک طبعی باآن یاراست، دارندگی هوشیار دارای هوش
محبوب معشوق، دوست رفیق. یا یار غار. ابوبکرکه درغار ثور همراه رسول خدا بود، مجازا رفیق یک رنگ وموافق ، کمک کار ناصر معین. یا به یار داشتن، کمک گرفتن: هیچکس را تو استوار مدار کار خود کمن کسی بیار مدار. (سنائی) یا یار گرفتن، در بازی یک یا چند تن از بازی کنان رابرای کمک خودبرگزیدن، همراه: مرا حیایی مناع است و نازک طبعی باآن یاراست، دارندگی هوشیار دارای هوش
نواختن کاسه، ضرب گرفتن: (ساقی بشوق این غزلم کاسه میگرفت میگفتم این سرود و می ناب می زدم)، (حافظ)، سرودن و نواختن کاسه گر خواندن نوای کاسه گر: (حالت سرو چنانست که ذوقی دارد نفس بلبل و آن دبدبه کاسه گری) (نجیب جرفادقانی)، کار خانه و دکانی که در آن کاسه و بشقاب و آوندهای چینی سازند. یا فوت کاسه گری. دقایق یک فن رموز یک هنر. یا بلند بودن (دانستن) فوت کاسه گری. وارد بودن به دقایق امری آگاهی از پیچ و خم های عملی
نواختن کاسه، ضرب گرفتن: (ساقی بشوق این غزلم کاسه میگرفت میگفتم این سرود و می ناب می زدم)، (حافظ)، سرودن و نواختن کاسه گر خواندن نوای کاسه گر: (حالت سرو چنانست که ذوقی دارد نفس بلبل و آن دبدبه کاسه گری) (نجیب جرفادقانی)، کار خانه و دکانی که در آن کاسه و بشقاب و آوندهای چینی سازند. یا فوت کاسه گری. دقایق یک فن رموز یک هنر. یا بلند بودن (دانستن) فوت کاسه گری. وارد بودن به دقایق امری آگاهی از پیچ و خم های عملی